معنی رییس بلدیه

حل جدول

رییس بلدیه

شهردار


رییس بلدیه امروزی

شهرداری


بلدیه

شهرداری

شهرداری سابق


رییس

سرور، رهبر، لیدر، سرپرست، پیشوا


رئیس بلدیه

شهردار


بلدیه امروزی

شهرداری

لغت نامه دهخدا

بلدیه

بلدیه. [ب َ ل َ دی ی َ / ی ِ] (ص نسبی) بلدیه. تأنیث بلدی. (فرهنگ فارسی معین).
- امور بلدیه.
|| (اِ) مؤسسه ای در هر شهر که به کار نظافت و خوبی آب و نان و چراغ و سوخت و خواربار وصحت نظر دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهرداری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شهرداری شود.

بلدیه. [ب َ ل َ دی ی َ] (اِخ) دهی از دهستان باوی، بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 100 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفه ٔ حوشیه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ فارسی هوشیار

بلدیه

در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری (صفت اسم) مو ء نث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری

فرهنگ عمید

بلدیه

شهرداری

فرهنگ معین

بلدیه

(بَ لَ یّ) [ازع.] (اِ.) شهرداری.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

رییس

فرنشین، سرپرست، کارفرما

عربی به فارسی

رییس

رءیس کارفرما , ارباب , برجسته , برجسته کاری , ریاست کردن بر , اربابی کردن (بر) , نقش برجسته تهیه کردن , برجستگی , فرنشین , رءیس , ریاست کردن , اداره کردن , سر , پیشرو , قاءد , سالا ر , فرمانده , عمده , مهم , کله , راس , عدد , نوک , ابتداء , انتها , دماغه , دهانه , عنوان , موضوع , منتها درجه , موی سر , فهم , خط سر , فرق , سرصفحه , سرستون , سر درخت , اصلی , سرگذاشتن به , دارای سرکردن , ریاست داشتن بر , رهبری کردن , دربالا واقع شدن , رءیس جمهور , رءیس دانشگاه , مایه , مدیر , بالا یی , بالا تر , مافوق , ارشد , برتر , ممتاز

ترکی به فارسی

معادل ابجد

رییس بلدیه

331

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری